برخیز که صاحب الزمان در راه است /
او نور و سرور و چهره الله است /
بر نیمه رسیده ماه شعبان امشب/
خورشید فقط نقطه ای از این ماه است
امیدوارم این یکی دیگه آخرین شعری باشه که در انتظار یار سروده میشه البته فقط به این دلیل که اون یار گلعذار و آن بهار پرشرار در زمین بی قرار خیمه زده باشه
غمت زمین و زمان را به دست طوفان داد
شبت چه فر و شکوهی به عمق عرفان داد
همین که گریه ما را به ماه می بردند
زمین تبسم گل را به آبگردان داد
دگر به طاقت طاق زمانه بوی شما
به هر چه شعر به جز انتظار پایان داد
نگر به کوری چشمان زار صد یعقوب
نبود چشم ، تباهی به بیت الاحزان داد
ز بس که خسته شدم در تلاتم شب تار
دلم چو آهوی در خون تپیده ای جان داد
بیا بیا که شدم کافری خرابه نشین
و کافشین سر خم را به دست شاهان داد
عمریست من؛ ازعالم و آدم فراری ام با مردمان کشور چَشم انتظاری ام
از هر نژاد و جنس و زبان می کنم فرار از جنس کلمه های پر از شرمساری ام
من در زمان خیل خدایان خود فریب من بی خلیل مانده گرفتار خواری ام
آئینه را عجب به تمسخر گرفته اند اما ز رو نرفتم از آئینه داری ا
تا اطلاع ثانوی این دل که زخمی است شاید بمیرد از تب این زخم کاری ا
از سمت او بیا و دلم را نجات بخش از سایه های شب زده در شام تاری ام
تا کـافـــشین نفس بکشد . زندگی کند بازا ! هوای تازه صبح بهاری ام
اخیرا توی یه وبلاگ بچگانه به یک شعر بی سر وتهی برخوردم که سعی داشت به مخاطبش القا کنه که تو یک خری و مملکتت یک طویله و این مملکت مملکت بشو نیست حالا نفهمیدم شعرش از کیه ولی به لطف خدا همون جا یک شعر خوب برا جوابش ساختم بد نیست بخونینش ( البته شعر یارو رو هم می تونید توی ادامه مطلب بخونید )
سلام عزیز شعر کیه گذاشتی ؟! / اصلا عزیز شعر دیگه نداشتی ؟! // این که همش سیاهیه سربسر / قصه آدم که شده مثل خر ! // دور از جونت اینها کار شیطونه / ناامیدی سفارشهای اونه // میگه برو خودکشی کن جوونی / میگه همش بدبخت شده حیونی // خوب ؛ آره خوب دنیا پر از مشکله / اما خریت کار یک جاهله // اینها می گند بازی نکن می بازی / روم به دیوار می گند تو گوش درازی // می گند یه وقتی خوب بوده مملکت / ولی دیگه مرگه فقط مصلحت // اونها می خواند ماستو بگی سیاهه / بگی نفس کشیدن اشتباهه // اونها می خواند امیدتو بگیرند / مردم برند تعطیل کنند بمیرند // سی ساله هی غصه فردا می دند / هی تحریمو توی مخا جا می دند // سی ساله که می گند که کار رژیم / تموم شده فلانی هم گشته جیم // سی ساله هر هفته همین بساطه // دشمن کار و کوشش و نشاطه // راستی شما اگه بهم نخندی / می گم که کار آمریکاست افندی // کلی کانال هیپنو کار گذاشتند / تو دل دنیا تخم خلسه کاشتند // میگم دو روز بشقابو تعطیلش کن / اون تی وی رو از زندگی دیلش کن // قشنگ ببین رفیق من کی هستی / مبدأ و مقصدت ؟! کجا نشستی ؟! // راس راسی بچه شیعه چشمشون کور / آرزوهاشون دیگه موند واسه گور // جنبه داری اینو بگم بدونی / آقا داره می آد اینم نشونی // که روز به روز دارند اسیر تر می شند / شب به شبش بهونه گیرتر می شند // فقط دعا کن که آقا زود بیاد / بعد ما نشیم یه وقتی مردود ؛ بیاد
شعر مربوطه رو در ادامه مطلب بخونید :
لابد تعجب کردید که آخه این چه وضعیه اینم خداحافظیش شد داستان خداحافظی بعضی از فوتبالیستها خداحافظ دیگه ! إ ولی خوب اگه دقت می کردید من اصلا خداحافظی نکزدم که بخوام خلف وعده کنم ! فعلا یا علی
زمین را اگر اهل الکل کنند
به ودکا جهان را اگر خل کنند
اگر شیشه مفت و فراوان شود
جهان را اگر مثل آغل کنند
اگر مس طلا شد اگر گرگ شیر
اگر سار را شکل بلبل کنند
اگر نیز یک عده میمون شوند
جهان را سرای تکامل کنند
اگر باد و طوفان جهان می برند
اگر ریشه کوه را شل کنند
اگر مرد بودن به نامردی است
اگر عالمان هم تجاهل کنند
اگر حق زن خود فروشی شود
اگر دین فروشان تساهل کنند
اگر کاف شین باز کفتر شود
اگر شعر را آسمان جل کنند
اگر باز مولا عنایت کند
همه خارها یک به یک گل کنند
رفیقان ما بعد تکلیف خود
توانند گاهی توسل کنند
فرومایگانی چو من می شود
ز دنیا و اهلش تبتل کنند
نه سوء تفاهم نشه این یک تصمیم نیست بلکه یک خبره : اینکه تا مورخه ۱۹ اردیبهشت ۸۹ این آخرین سروده کافشینه و ممکنه که عمری یا توفیقی برای سرودن غزلی دیگر نباشد که این هم دست من نیست ! فقط خواستم یه ناز تقریبا شوخ طبعانه کرده باشم که عزیزان منو از ادامه این کار منصرف کردند !!
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین
این آخرین سروده منه و شاید دیگه بعدش شعر دیگه ای از من نخونید ! فکر می کنم گفتی ها رو این تو گفتم ! از تنفرم از نژاد و جنس برتر گفتم! از نیازم به نفس کشیدن گفتم ! و از از هوای تازه ای که بوی وزیدنش می آد گفتم ! شاید دیگه اصلا بعد از این صلاح نباشه شعر دیگه ای بگم البته
تا اطلاع ثانوی !
عمریست من؛ ازعالم و آدم فراری ام
با مردمان کشور چَشم انتظاری ام
از هر نژاد و جنس و زبان می کنم فرار
از جنس کلمه های پر از شرمساری ام
من در زمان خیل خدایان خود فریب
من بی خلیل مانده گرفتار خواری ام
آئینه را عجب به تمسخر گرفته اند
اما ز رو نرفتم از آئینه داری ام
تا اطلاع ثانوی این دل که زخمی است
شاید بمیرد از تب این زخم کاری ام
از سمت او بیا و دلم را نجات بخش
از سایه های شب زده در شام تاری ام
تا کـافـــشین نفس بکشد . زندگی کند
بازا ! هوای تازه صبح بهاری ام
گاهی یک غزل از همون مصرع اولش داد می زنه که من می خوام یک شعر غنائی بشم و نه یک شعر سیاسی و نه یک شعر اجتماعی ! میگه که می تونه خیالی بودن عشق مجازی رو در چند سطر توضیح بده ! میگه که دنبال یه آدم با حوصله می گرده تا بسازدش ! ولی به یکی مثل من بر میخوره و تبدیل به تلی از کلمات میشه که کنار هم چیده شدند :
گرچه از مهد مرا مرده حسابم کردی
چند وقت است دگر کشته و قابم کردی !
زنده کردی و کشیدی به خرابات مرا
آری ای دوست خرابم تو خرابم کردی
عمرم از کودکیم قصه برگشتن بود
تاب بستی و مرا عاشق تابم کردی
بخت وامانده من مثل خودم خوش خواب است
خلسه با حال خمار است که خوابم کردی
چه خیالات شگفتی که تو با من باشی
نقشه بودم سر ته نقش بر آبم کردی
بردنم بردنم ای یار ز یادت نرود
چون نظر کرده و مست از می نابم کردی
آخر این قصه تکراری من کامل نیست
نرسیدیم ؛ نوشتی و کتابم کردی
در الفبای تو کافیست چو شین کلمه و شعر
کافشین حاضر اگر ثبت غیابم کردی
شیخ اجل سعدی شیرازی با تمام فراز و فرودهائی که در اشعارش دیده میشه حق بزرگی رو به گردن ادبیات فارسی داره اشعاری که اگر چه همه اش زیباترین و بهترین اشعار نیستند ولی انصافا اگه چند تا شعر معدود رو در نظر نگیریم هر کدومش صد برابر متوسط فیلمهائی که امروزه ساخته میشه ارزش داره
می دونم خیلی شعر دل نشینی نشده ولی خوب یه حرفائی رو به زور دگنک این تو زدم حالا چقدر ادیبانه شده زیاد مهم نیست
کارگردانان شب بس یکه تازی می کنند
خوب می دانید با دل نیز بازی می کنند
یک فضائی ساختند اینجا که بیش از هر کسی
بی نمازان ادعای عشق بازی می کنند
ترکها را خنگ می نامند و با جادوگری
راز اعجاز خدا را شعر تازی می کنند
بس که در آنسوی دنیا منجی عالم شدند
ادعای خلقت ما را مجازی می کنند
کافشین یک شعر می گوید در آنجا صد هزار
داستان را با منیت صحنه سازی می کنند
گر نیائی دیگر اینجا کارمان زار است زار
بهر یک بازی یلان گردن درازی می کنند
ای همت ما را جان ای قبله ترین طوفان
از پای فتادم من جانی بده ای جانان
ای یار بهارستان دلدار نگارستان
ای بخت هما بازا کاری کـــــ ُ ـن کارستان
من خسته ترین خارم پاگرد تو را دارم
تا صبح تو بیمارم ای درد مرا درمان
آداب نمازت را آن سجده نازت را
آن خلوت رازت را خواهنده بود یزدان
بازا تو جهانآزین بر راز و نیاز آزین
بر صبر و نماز آزین ای از تو به جای ایمان
تو صبح بهارانی تو نم نم بارانی
تو شادی یارانی بازآی بهارستان
اینکه تقلب چیه و چه تاریخچه ای داره سوالیه که خیلی کمتر بهش پرداخته شده البته من با غزلی که پائین می بینید به تاریخچه تقلب زیاد نپرداختم بلکه بیشتر سعی کردم توضیحی در مورد ماهیت تقلب و متقلبین واقعی بدم البته جرقه سرودن این شعر رو یک احتمال قوی در من زد که البته بعدا عکسش اتفاق افتاد چون منتظر بودم که با پیروزی قطعی ائتلاف قانون و مجلس اعلا گروه ایاد علاوی ادعای تقلب کنند البته باز هم زیاد فرق نمی کنه چون اتفاق بدتری افتاده و اون اینکه واقعا تقلب شده مثل کشور خودمون که بر علیه انقلاب تقلب شد البته توسط گروه منتسب به یک نامزد جر زن که دم از قانون زد و ۱۴ ملیون رأی رو با تقلب به خودش اختصاص داد خلاصه تقلب هست ولی یه جور دیگه
از تقلب بگویمت بنگر ؛ ادعا کردن حقوق بشر !
بازتعریف واژه ای مبهم می شود رویکرد قوم شرر
خوب بنگر به کار صهیون ها ادعاهای طنز میمون ها
ادعا می کنند آزادی هست فرزند دیو چون دلبر
ادعا می کند دموکراسی مثل مصر و کمی کرواسی
رأی گیری چقدر وسواسی لیک از آل سعود هم بدتر
ادعا می کند مبارزه با ترور و جنگ و فتنه و بلوا
لیک تا می تواند و شدنی است می کشد سوی کودکان لشگر
ادعا می کند نجات زمین فیلمهای عجق بیا و ببین
ولی از گازهای گلخانه می کند پر جهان به بحر و بر
ادعا می کند به جای مسیح منجی آخرالزمان شده است
لیک با کارهای دجالی به در آورده از مسح پدر
ادعا می کند خبر آزاد ؛ ادعا می کند بشر آزاد
ولی از حبس صد گزارشگر نیست اصلا به دست خویش خبر
ادعا می کند حقوق زنان می کند زن اسیر اهرمنان
دختران را به بردگی برد این دایه مهرباتر از مادر
این تقلب دگر چه خوب و چه بد خب دگر شاخ و دم نمی خواهد
کو تقلب نگاه کن بنگر این ایالات حیله گر پرور