طوفان گرفته بود، کلاهی نمانده است
خرمن به باد رفته و کاهی نمانده است
بی تو مچاله ایم در آوار روزگار
یا پرشکسته ایم و پناهی نمانده است
از بس کشیده ایم غم دوری تو را
در جعبه ها مداد سیاهی نمانده است
از کاف و شین که کفتر شیدای کوچه هاست
دیشب شنیده کوه که چاهی نمانده است
این جاده ها که خیس و کبودند شاهدند
تا ساحل ظهور تو راهی نمانده است